مولای من...
رضا جان مولای من , دلم گرفته همه دارن میان پیشت ولی من بازهم جاماندم …

هزارجور آدم
با هزار خُلق و خَلقِ مختلف میآیند
و در صفای صحنت مقیم میشوند …

چه فرق دارد برای تو اما …
نازِ آن مست …
یا نیازِ این دست …
وقتی که از کبوترها هم نمیگذری …
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم آذر ۱۳۹۴ ساعت 13:54 توسط hasti
|
انسان پدیده ای غریب است